عینک افتابی شب عید ...شماچرا؟
شماتوی بازارشب عید که ازبچگی خیلی دوسش داشتم قدم میزدم یه دفعه دلم گرفت 2تادلیل داشت بچه
ایرادیدم که باکفشهای فرسودش که معلوم بود از کناره هاش چندباری زیردست اقای کفاش رفته وازرنگش
معلوم بود بارها شسته شده تانو باشه مثلا. دست توی دست مادرش که سعی میکرد باسرعت ازجلوی بازار عبورکنه میگذشت.
بچه کوچلو سعی میکردتالحظات اخراززیبایی بازار مخصوصا ماهی ها لذت ببردوسرش راتاجایی که میتونست میچرخوند اما مادرسریع حرکت میکرد .
به مادرش میگفت ماهی میخوام هرکدوماشمابگی ولی یه دونه برام بخر مادرش همینطورکه به چشمای معصوم اوزل زده بود کیف دستیش رامشت کرد وبعدبه دخترک گفت ماهی هازود میمیرندو...
خلاصه دخترک اصرار مادرانکار تااینکه بغض دخترک ترکید وگفت اگه بابام بود برام میخرید مامان مگه نگفتی من برات هم مامانم هم بابا
ببین بابای بچه هاراواشاره کرد گوشه بازارکه دختری دراغوش پدرومادرش میگفت من 10تاماهی بزرگ میخوام ویک تنگ بزرگ واورامیبوسیدندو میگفتند چشم...
مادر اهی کشید سرش رالحظه ای به اسمان دوخت و نگاه معناداری به اسمان شهرمان انداخت ودخترش رابقل کرد وباچشمانی شبنم گرفته گفت عزیزم بیابریم خونه دوتایی دعاکنیم تامثل سال پیش خدابرامون ماهی بفرسته ..
یادته سال پیش ماهی نداشتیم یه اقایی برامون 2تاماهی اورد اون ازطرف خدااومده بود دخترک نگاهی به
کیف دستی مچاله شده مادرانداخت وبعد اشکش راپاک کردو بالبخندتوچشمای مادرنگاه کردو گفت اره بریم
مسجددعاکنیم بعددستش رابه طرق مادردرازکرد مادر بااشک ولبخند دستش راگرفت وگفت بریم .
امادخترک هنوزقاب نگاهش پیش تنگ ماهی قرمز جامانده بود وباحسرتی نگاهش راازتنگ ماهی گرفت و دست مادررافشاردادو به سمت مسجدرفتند
اری دربازاروکوچه پس کوچه های شهرمان ازاین اتفاقات زیاد می افتداماماعینک افتابی زدیم تانورمعصومیت این بچه ها رانبینیم بیاید عینکهاراکناربزنیم بگزاریم قاب چشمانومن ببیندکه چشمهادروغ نمیگویند
بیاید به اندازه خرید یک ماهی قرمز افرادفقیرویتیم راشاد کنیم وهمه ازبهارلذت ببریم
طرح اکرام ایتام کمک به ایتام فقط ماهی 20000تومان
بچه های نیازمند شهرمان رفتند دعاکنند زود حرکت کنیم وهدیه خدارابه دستشون برسانیم که نیم نگاه مادرشون به دراست
علت دومی که باعث شددلم بگیردازاین غم انگیزتراست که توی پست بعدی مینویسم
