بازی جنگ جدید

81-99-01-500x554

هدیه به دوستانه کوچولویه خودم به منااسبت روزه جهانی کودک.دانلود سرودهای جدید وجذاب برای بچه ها

★ ☀دانلودآهنگ آفتاب مهتابܓ✿

ܓ✿دانلود آهنگ با چشمم...★ ☀

★ ☀دانلود آهنگ بابا اومدܓ✿

ܓ✿دانلود آهنگ بهار  ★ ☀4

★ ☀دانلود آهنگ بهارܓ✿3

ܓ✿دانلود آهنگ بهار★ ☀2

★ ☀دانلود آهنگ بهار ܓ✿1

ܓ✿دانلود آهنگ پروانه★ ☀

★ ☀دانلود آهنگ یه توپ دارم قلقلیه

دانلود آهنگ دست کوچولو پا کوچولو★ ☀

★ ☀دانلود آهنگ فصل بهارمܓ✿

ܓ✿دانلود آهنگ دختر خوشکل من★ ☀

★ ☀دانلود آهنگ عروسکم سرما خوردܓ✿

ܓ✿دانلود آهنگ زمستان★ ☀

★ ☀دانلود  آهنگ توحوض خونهܓ✿

ܓ✿دانلود آهنگ قطار★ ☀

دانلود اهنگهایه زیبایه ماه مهر ومدرسه

دانلود سرود زيباي همشاگردي سلام ويژه آغاز سال تحصيلي

دانلود سرود زيباي بازگشايي مدارس با عنوان مدرسه ها وا شده

دانلود سرود مدرسه و جشن شکوفه ها و آغاز سال تحصيلي

دانلود سرود مدرسه و جشن شکوفه ها

دانلود سرود زیبای بوی ماه مهر و مدرسه به مناسبت جشن شکوفه ها

شعری برای رهبره دوست داشتنیه خودمون


این حرفها که خوشۀ گندم نمی شود

نـانـی بـرای سفـرۀ مـردم نمی شود

                                   این حـرفها که از سر تکرار می زنید

                                   روی لبان شهـر، تبـسّـم نمی شود

گفتی که مؤمنی و مسلمان! ولی کجا؟

ایمـان که بـا زبــان تـکلــم نمی شود

                                    یک رنـگ و ساده بـاش برادر.. که آینه

                                    هـرگـز دچـار سـوء تفـاهـم نمی شود

در کـــوره راهِ منـصـبِ دنیـای بـی وفـــــا

هرکس که باخداست، دمی گم نمی شود

                                      بـر سـاحـل سونامی دریـای حــادثه

                                      صخره اسیر مـوج تـلاطـم نمی شود

عمار باشی اگر برای ولـیّ خویش

کشور دمی دچار تهاجم نمی شود

ما بی خیال حضرت مولا نمی شویم

تو فکر هم نکن که تجسّـم نمی شود

شعرت حقیقتی است مهاجر ولی چه سود

داروی زخــم کهنـۀ مـــــــــردم نمی شود

شعر گفتگویه خداوند وانسان

یه حرف عامیانه ی خودمونی.. خداوند متعال خطاب به گنهکاران:
ما ابلیس را برای اینکه در برابر تو سـر فـرو نیاورد از درگاه خـود دور ساختیم و رهایش کردیم... شگـفتا.. شگـفتا که چگونه تو با او ساختی و ما را رهـا کردی و از ما دور شدی...


چندیست که ابلیس زند ناله و فریاد

از دست چه چیز؟

از آدمی زاد !!

گوید به خدای خویش یارب :

من طالب توبه، عشقم، ارشاد

فرمود به او خدای واحد

ای رانده شده ، خبیث ، شیاد

آیـا امـروز حاضر هستی

یک سجده کنی به آدمی زاد

ابلیس چنین جواب حق داد:

ای وایم و ای دادم و بیداد

ای کاش مرا کسی نمی زاد 

آری به خدا حاضرم اما

کو مرد؟

کجاست آدمی زاد؟

در شیطنت و گناه و فتنه

اینها که برایم.. هستند استاد

یارب تو بگو به من که امروز

کو مرد.. کجاست آدمی زاد.........؟

همه چیز کودکانه اتاقه کودکان

  

ترانه ها

دانلود

قصه و ضرب امثل

نقاشی

کاردستی

نی نی ناز

آموزش

خاطره

سوسک زشت وخدا هیچ کس زشت نیست...

سوسک گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت . گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است . خدا هیچ نگفت . گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست . مال گل ها و پروانه ها . مال قاصدک ها . مال من نیست

خدا گفت : چرا ، مال تو هم هست . خدا گفت : دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست . اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است . دوست داشتن ، کاری ست آموختنی و همه کس ، رنج آموختن را نمی برد . ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد ، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است . مومن دوست می دارد . همه را دوست می دارد . زیرا همه از من است و من زیبایم ، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند . زشتی در چشم هاست . در این دایره ، هر چه که هست ، زيباست .آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود . شیطان مسئول فاصله هاست . حالا قشنگ کوچکم ! نزدیک تر بیا و غمگین نباش . قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست.

چهل حدیث از حضرت فاطمه(س) همراه با شعر

حضرت فاطمه(س)مي‌فرمايند: و من، آن كلمه‌ي نيكوي خداوندم. (الفضائل/80)

من فاطمه‌ام، واژه‌ي حسناي خداوند
از ماه نشان دارم و با آينه پيوند
من فاطمه‌ام، سرخ تر از خاطره ي سيب
من فاطمه ام، سبزتر از واژه‌ي لبخند

حضرت فاطمه(س)مي‌فرمايند: و ما وسيله‌‌ي ارتباط خدا با مخلوقاتيم. (دلائل‌الامامه/32)

سرشار نگاه آسمان كن ما را
از خود برهان و بي‌نشان كن ما را
اي واسطه‌ي فيض خداوند كريم
بر سفره‌ي دوست، ميهمان كن ما را

 

ادامه نوشته

داستان گل عشوه گر وغنچه عاقل

گل با ناز و عشوه رو به غنچه کرد و با حالت تمسخر گفت:

تو خسته نمی شوی این همه دور خودت را پوشانده ای و گلبرگ های زیبایت را مخفی نموده ای؟ چرا مثل من اجازه نمی دهی دیگران از زیبائیت استفاده کنند و با بو کردنت زیبایی زندگی را بیشتر احساس کنند.
غنچه با حُجب و حیا نگاهی به گل انداخت و خیلی آرام گفت:
در اینکه اگر گلبرگهایم را باز کنم زیباتر می شوم حرفی نیست اما ترس من این است که با این کار به زندگی ام پایان دهم و دیگر لذت بودن در این باغ زیبا را از دست بدهم.
گل که دیگر تمام گلبرگ هایش را نمایان کرده بود، خنده بلندی زد و گفت:
ترس ندارد، مگر تا حالا برای من که این همه زیبا شده ام اتفاقی افتاده!؟
غنچه که با نگاهش دنبال باغبان می گشت رو به گل کرد و ادامه داد:
گل عزیز، خودت هم می دانی که باغبان پیر، خیلی برای زیبائی هایت زحمت کشیده است و اگر این طور ادامه دهی، توسط جوانان هزره چیده می شوی و حسرت و آه را به دل باغبان می گذاری؛ پس بهتر است کمی پوشیده تر باشی تا هم از لذت در باغ بودن بهره ببری و هم از گزند دیگران در امان باشی.گل که از حرفهای غنچه هیچ درسی نگرفته بود با بی اعتنایی پُشتش را به غنچه کرد و با دست گلبرگ هایش را زینت داد که یکدفعه جوانی از دور پیدا شد. گل به محض دیدن جوان، برای اینکه بیشتر جلوه کند، گلبرگ هایش را به دوروبر ساقه آویزان کرد.

جوان کنار باغچه نشست؛ گل که منتظر محبت و نوازش جوان بود، غافلگیر شد و با صدای بلندی، غنچه را از قطع شدن ساقه اش خبر داد. اما دیگر کاری از دست غنچه بر نمی آمد. گل با ساقه ای کوچک در دست جوان بود و غنچه هر لحظه دور شدنش را نظاره می کرد. فردا صبح وقتی غنچه از خواب بیدار شد با صحنه ای مواجه شد که غم عالم را به دلش نشاند.
او با کمال تعجب دید که گل پژمرده کنار همان باغچه افتاده و دیگر رَمقی برای زندگی ندارد و هیچکس هم نگاهش نمی کند.

یاوران حجاب

معما

از بچه‌های کودکستان سوال هوش زیر پرسیده شد:«اتوبوس شکل زیر به کدام طرف حرکت می‌کند؟» به دقت به شکل نگاه کنید.

 

 

یک تست هوش خیلی باحال !!!!

 

جواب این تست هوش را می‌دانید؟

تنها دو جواب وجود دارد: «چپ» یا «راست»

 

درباره‌اش فکر کنید ...


هنوز نمی‌دانید به کدام طرف حرکت می‌کند؟

عیب نداره! ما به شما می‌گوئیم.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


تمام بچه کودکستانی‌ها جوابشان این بود: به طرف چپ.

وقتی از آن‌ها پرسیده شد: «چرا فکر می‌کنید که اتوبوس به طرف چپ حرکت می‌کند؟»

جواب همه‌شان این بود: «چون درب اتوبوس دیده نمی‌شود.»

خجالت کشیدید، مگه نه؟

عیب نداره! ناراحت نباشید.

من خودم هم جوابش را نمی‌دونستم.

 

یه شعر خوشگل خلقت انسان

خدا ، روح ، انسان
سالها پیش از این

 

زیر یک سنگ

 

در گوشه ای از زمین

 

من فقط یک کمی خاک بودم

 

همین!

 

یک کمی خاک

 

که دعایش

 

دیدن آخرین پله ی آسمان بود

 

آرزویش همیشه

 

پر زدن تا ته کهکشان بود

 

خاک هر شب دعا کرد

 

از ته دل خدا را صدا کرد

 

یک شب آخر دعایش اثر کرد

 

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

 

و خدا تکه ای خاک برداشت

 

آسمان را در آن کاشت

 

خاک را توی دستان خود ورز داد

 

روح خود را به او قرض داد

 

خاک توی دست خدا نور شد

 

پر گرفت از زمین دور شد

 

راستی، من همان خاک خوشبخت

 

من همان نور هستم

 

پس چرا گاهی اوقات

 

این همه از خدا دور هستم؟؟؟

 

شعر برای بچه های ابتداییی امام زمان

بالا بالا بالاتر       بالاتر از ستاره                          تواسمون هفتم          پرواز کنیم دوباره

بیاین بیاین بچه ها          دعا کنیم توشبها

که ای خدا زود بیاد مهدی صاحب زمان            که ای خدا زود بیاد مهدی صاحب زمان

روشی برای اموزش وضو

 

درس چهارم

 

 

 

 

بچه ها سلام حالتون خوبه مي خوام امروز چند تا سوال از تون بپرسم !

به اون کاري که خدا دستور داده و  بايد انجام بديم چي مي گن؟                واجب

حرف دوم نام امام هشتم‌مان؟                                                                       رضا

(مربي حرف ضاد را وسط و دو حرف واو دو طرف آن مي نويسد )

بچه ها حرف اول ضلع را وسط و حرف اول واجب را دو طرف آن مي نويسيم خوب چي شد؟

 

و          +         ض        +            و                                                             وضو

آفرين بچه ها مي‌شه وضو .

وقتي  مي‌خوايم براي صحبت کردن با خدا آماده بشيم اول بايد چه کار کنيم؟

درسته بايد وضو بگيريم بچه‌ها حاضريد همه با هم وضو بگيريم؟  پس همه آستينها شون رو بالا بزنن، فکر کنيم‌ جلومون يه چشمه است ، وقتي مي‌خوام وضو بگيريم با سد و دست وپا  سروکار داريم،‌بخ اينها ميگن اعضاي وضو فقط حواسمون باشه موقع وضو گرفتن اسراف نکنيم(اگر لازم بود مربي محترم اسراف را توضيح دهد) چون خدا اسراف کار ها رو دوست نداره !

حالا اگه دست‌مون يا صورتمون يا پاها مون که اينها اعضاي وضو بودند کثيف باشه ممکنه  آب به پوستمون نرسه پس اونها رو  قشنگ با آب مي شوييم.تا آب به همه اعضای وضو  برسه.

حالا نشستيم سر چشمه، اول کمي آب مي نوشيم وقتي آب خورديم بعدش چي مي گيم؟

درسته! سلام بر حسين (عليه السلام).

 حالا يک مشت آب برمي داريم (مربي تمام وضو را براي بچه ها خيلي روشن و واضح اجرا مي کند تا تمام دانش آموزان متوجه شوند و به اينکه تمام مکان وضو بايد کاملا خيس شوند نيز اشاره کند.)

خوب مشت آبمون رو از جايي که موهاي سرمون دراومده مي ريزيم بعد از بالا به پائين به اندازه پهناي دست (مربي پهناي دست را به بچه ها نشان مي دهد) مي کشيم، خوب تا کجا بايد بکشيم تا زير چانه

    حالا يه مشت ديگه آب بر مي داريم  از آرنج دست راست مي ريزيم و  از  بالا به پائين مي کشيم . از آرنج تا نوک انگشتان حواسمون باشه که جايي خشک نمونه .    حالا مي رسه نوبت دست چپ اونهم

 

دقيقا مثل دست راست يه مشت آب از آرنج مي ريزيم و از بالا  تا نوک انگشتان مي کشيم.

 

 

 بچه هاحواسمون باشه موقع آب ريختن با مشتمون فقط تا  دوبار مي تونيم آب بريزيم و اگردو

بارمشت آب ريختيم دفعه سوم ديگه نمي تونيم آب بريزيم پس اگر آب براي بار سوم ريختيم وضو مون باطل ميشه و بايد از اول وضو بگيريم.

(مربي محترم بايد به اين نکته توجه  داشته يباشند که شستن صورت با دست براي سومين بار، جايز نيست و فقط ريختن آب به دست و صورت براي دفعات سوم و چهارم اشکالي ندارد ولي چون بچه‌ها با هر بار ريختن آب حتما صورتشان را هم مي‌شويند به اين نکته در کلاس اشاره نشود.)

حالا نوبت به مسح سر و پا ها مون مي رسه يادتون باشه که موقع وضو بايد سر مون و پاهامون که مي خواهيم روي آنها مسح بکشيم خشک باشند ولي صورتمون يا دستامون اگر قبل از وضو خيس باشند اشکالي نداره.

خوب حالا نوبت مسح سر مونه دستمون رو ديگه خيس نمي کنيم و با همون دست خيس مون از وسط سر تا جايي که موها روئيده است, مي کشيم فقط مواظب باشيد موقع مسح سر، سرتون تکون نخوره و ثابت باشه.

 حالا مي ريم سراغ مسح پا ,  اول پاي راست با همون دست خيسمون بدون اينکه خيسش کنيم از سر انگشت شصت پا تا برآمدگي پا مي کشيم  بعد مي ريم سراغ پاي چپ اونهم مثل پاي راست بدون اينکه دستمون رو خيس کنيم مسح مي‌کشيم.

(مربي محترم از يکي از بچه‌ها يي که الآن در کلاس با وضو آشنا شد مي خواهد که تمامي اعضاء و  مراحل وضو را دقيقا به بچه ها نشان دهد.)

خوب حالا يه صلوات بلند بفرستيد .

خوب حالا بچه ها يه سوال ديگه .

چه موقع هايي بايد وضو بگيريم؟ (مربي پاسخهاي بچه ها را مي شنود و ادامه مي دهد:)

آفرين يکي براي نماز خوندن. بچه ها نماز بدون وضو درسته يا باطله ؟              - بله, باطله .

ديگه موقع قرآن خوندن شما وقتي که قرآن مي خوانيد,اگر دستتون به خط قرآن نمي خوره بهتره که وضو بگيريد ولي اگر دستتون به خط قرآن مي خوره بايد حتما وضو داشته باشيد يعني واجبه که وضو داشته باشيم.

حالا يه صلوات بلند ديگه بفرستيد.

حالا يه سوال کوچولوي ديگه کي مي تونه بگه چه موقع وضوي ما باطل مي شه  و اگه بخوايم نماز يا قرآن بخوانيم دوباره بايد وضوبگيريم؟ (مربي پاسخهاي بچه ها را مي شنود)

درسته هنگام خواب وضوي ما باطل مي شه و بعد از بيدار شدن بايد دوباره وضو بگيريم

ديگه موقع دستشويي رفتن وضوي ما باطل ميشه و دوباره بايد وضو بگيريم  .

حالا آخر کلاس مي خواهيم با هم يه شعر بخونيم (مربي بيت زير را پاي تخته مي نويسد واز بچه ها مي

خواهد هر وقت دستش را بالا آورد همگي با هم اين بيت را تکرار کنند:

 (وضو مي گيرم تا تميز باشم              تا پيش خدا من عزيزباشم)

آماده ايدبا هم می خوانيم؟:

وضو مي گيرم تا تميز باشم             تا پيش خدا من عزيزباشم

با نام خدا ميگيرم وضو                       نيت مي کنم از براي او

دست و پاهايم  صورت و مويم            مي کنم تميز پيش از وضويم

گردي صورت حالا مي شويم               بالا به پائين از زير مويم

حالا نوبت شستن دستهاست             اول کدام دست ؟ اول دست راست

از روي آرنج تا سر انگشت              مي شويم با آب يک مشت و دو مشت

مثل دست راست, دست چپم را         بالا به پائين مي شويم حالا

مي کشم يک بار, مسح سرم را            به جلوي مو دست ترم را

بعد از مسح سر, مسح هر دو پاست       اما به ترتيب، اول پاي راست

جاي مسح پا, از سر انگشت               پائين به بالا مي کشم با دست

با دست راستم روي پاي راست           با دست چپم روي پاي چپ

آماده هستم براي نماز                    با نام خدا مي کنم آغاز

وضو مي گيرم تا تميز باشم                تا پيش خدا من عزيزباشم

وضو مي گيرم تا تميز باشم             تا پيش خدا من عزيزباشم

 

(کلاس با دعا و این شعر تمام می شود.)

دستامو نو می بریم بالا                با همدیگه می کنیم دعا

عمر زیاد بده خدا                    هم به مامان هم به بابا

خدا که ما رو دوست داره                دعامونو قبول داره

چشم می دوزیم به آسمون              میگیم خدای مهربون

غصه رو از ما بردا ر                  آقامونو زود بیار

شعر برای شروع وپایان کلاس ویژه همکاران مربی

برای دیدن اشعار به ادامه مطالب بروید

این پست به در خواست یکی از همکاران مربی تهیه شده ومن الله توفیق 

 هزینه: تلاش برای شادی امام زمان علیه السلام

ادامه نوشته

معمای اولین ها برای مربیان

1- اولین کسی که زره ساخت، حضرت داود(ع) بود.
2- اولین کسی که توبه کرد، حضرت آدم(ع) بود.
3- اولین کتاب آسمانی که از جانب خداوند نازل شد، صحف حضرت آدم(ع) بود.
4- اولین کسی که علم حساب را وضع کرد، حضرت ادریس(ع) بود.
5- اولین پیامبر دارای شریعت، حضرت نوح(ع) بود.
6- اولین کتاب تفسیر قرآن، تألیف «سعید بن جبیر» بود.
7- اولین مفسر قرآن کریم، حضرت علی(ع) بود.
8- اولین کسی که پرچم برافراشت، حضرت ابراهیم(ع) بود.
9- اولین کسی که به ربوبیت خداوند ایمان آورد، حضرت محمد(ص) بود.
10- اولین بار چاپ قرآن در ایران، سال 1246 هجری قمری دوره قاجاریه با چاپ حروفی منتشر شد.

11- اولین کسی که قرآن را اعراب گذاری کرد، «ابوالاسود دوئلی» بود.
12- اولین بیمارستان در اسلام در دمشق سال 88 هجری ساخته شد.
13- اولین شخص از فلاسفه که اسلام اختیار کرد، فارابی بود.
14- اولین پیامبری که خیاطی کرد، حضرت ادریس(ع) بود.
15- اولین طفلی که شش ماهه به دنیا آمد وزنده ماند، حضرت یحیی(ع) بود.
16- اولین کسی که قبا پوشید، حضرت سلیمان(ع) بود.
17- اولین سوره ای که ترجمه شد،«سوره حمد» بود.
18- اولین کسی که علم تجوید رابه رشته تحریر درآورد، «ابو عبید قاسم بن سلام» بود.
19- اولین شخصی که قرآن را به زبان آلمانی ترجمه کرد، «سولومون شوایگر» بود.
20- اولین ایرانی مسلمان، سلمان فارسی بود.

21- اولین نشانه ظهور حضرت مهدی(عج) طلوع خورشید از مغرب است.
22- اولین سجده شکر در اسلام، توسط حضرت علی(ع) انجام شد.
23- اولین پیامبری که بر بنی اسرائیل مبعوث شد، حضرت موسی(ع) بود.
24- اولین شخصی که موی سفید در محاسن او پیدا شد، حضرت ابراهیم(ع) بود.
25- اولین کسی که شعر به عربی سرود، حضرت آدم(ع) بود.
26- اولین شخص از یاران امام حسین(ع) که در روز عاشورا به میدان آمد، «عبدالله بن عمیر» بود.
27- اولین شخصی که تیر به طرف لشکر امام حسین(ع) پرتاب کرد، «عمرسعد (لعنه الله علیه) » بود.
28- اولین نفر از سپاه یزید که در روز عاشورا به امام حسین(ع) پیوست، «حرّبن یزید ریاحی» بود.
29- اولین کسی که «بسم الله الرحمن الرحیم» نوشت، حضرت سلیمان(ع) بود.
30- اولین جمله ای که حضرت آدم (ع) بر زبان آورد، «الحمد لله رب العالمین» بود.

31- اولین شخصی که در اسلام مدرسه شبانه روزی رابا تمام امکانات تأسیس نمود، «سیدرضی(ره)» بود.
32- اولین نمازی که بر حضرت محمد (ص) واجب شد، نماز ظهر بود.
33- اولین و مهمترین وصایای خداوند متعال در قرآن در خصوص نمازاست.
34- اولین زمینی که خداوندآن را قداست بخشید، «زمین کربلا» بود.
35- اولین شخصی که دستگاه های موسیقی عرب رابر روی قرآن پیاده کرد،«استاد محمد رفعت» بود.

دیگر اولین ها

1- اولین مدرسه کر ولال ها درایران توسط«میرزا جبار باغچه بان» تأسیس شد.
2- اولین کتابخانه در ایران درسال 1305 در شهر رشت تأسیس شد.
3- اولین دانشگاه در ایران به دستور انو شیروان عادل، درشهر اهواز با عنوان «دانشگاه جندی شاپور» ساخته شد.
4- اولین سجع پرداز زبان فارسی، خواجه عبدالله انصاری بود.
5- اولین چاه نفت ایران در مسجد سلیمان زده شد.
6- اولین کسی که شعر فارسی سرود، بهرام گور بود.
7- اولین کسی که از پنبه در پزشکی استفاده کرد، زکریای رازی بود.
8- اولین کتاب در ایران در سال 1741 میلادی در شهر اصفهان به چاپ رسید.
9- اولین کتابی که به خط و زبان فارسی منتشر شد، «سیرت مسیح» نام داشت ودر سال 1049 در هلند به چاپ رسید.
10- اولین اتومبیل توسط مظفرالدین شاه در سال 1320 قمری وارد ایران شد.

دانلود برنامه هاومناجات

سلام دوستان خوبم اینم فایل صوتی جلسه معنویمون دردبیرستان که بچه هاگفتندمیخواهیم داشته باشیم

البته چون سیستم صوت خوب نبود وباگوشی ظبط کردم دیگه امابدم نشده 

برای دانلودکلیک کنید مناجات ودعای توسل

اینم یه روضه ومناجات کوچولوازخودم

اگه دوست داشتی بشنوی کلیک کن

ازعلم من بیرونه نفهمیدم چه عنوانی بزارم

                            رویاهایم را

                            زیر بالشم

                            پنهان میکنم

                            ناگهان شاعری مهربان

                             از دیواره رگهایم

                             می گذرد

                              افسوس می خورم

                             چرا با دستمالی که به من دادی

                             شیشه دلم را

                              پاک نکردم



تمام حرف من تنها یک کلام    بسیجی عاشقو عشقش خدا

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

 

 من خودم بودم و یک حس غریب

 

که به صد عشق و هوس می ارزید

 

من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت

 

گر چه درحسرت گندم پوسید

 

من خودم بودم و هر پنجره ای

 

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

 

و خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

 

من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلندو نه آلوده به افکار پلید

 

من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

 

آرزویم این بود... دور اما چه قشنگ

 

تا روم تا در دروازه نور

 

تا شوم چیده به شفافی صبح ...

حق این دانش آموز صفر است یا بیست؟

حق این دانش آموز صفر است یا بیست؟

درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

در اخرین جنگش

اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟

در پایین صفحه

علت اصلی طلاق چیست؟

ازدواج

علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟

امتحانات

چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟

نهار و شام

چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟

نیمه دیگر ان سیب

اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟

خیس خواهد شد

یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟

مشکلی نیست   شبها می خوابد

چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟

شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد

اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست

دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید

کلا چه خوهید داشت؟

دستهای خیلی بزرگ

اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند

چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟

هیچچی چون دیوار قبلا ساخته شده

چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتونی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟

زمین بتونی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد

تذکر

دوستان چون پاورپوینتهاکه اماده میکنم بااستفاده از پاورپوینت 2010 میباشد لذابعدازدانلود بهتراست برنامه پاورپوینت 2010 راروی سیستم نصب نمایید تابابهترین کیفیت بتوانیدازان استفاده کنیدالبته باورژنهای پایینترنیزمثل2007میتوانیداستفاده کنید

پاورپوینت مسابقه ای برای مربیان ومدارس

یک پاورپوینت زیبای مسابقه ای مخصوص دوستان خوبم ومربیان مدارس باامیدبه رضایت خداوندمهربانیها هزینه دانلودیک صلوات عاشقانه برای تعجیل درظهورمعشوق عصرحاظر امام زمان علیه السلام برای دانلود روی لینک دانلود کلیک کنید

دانلودباصلوات

پاورپوینت اموزش نماز

  دانلودپاورپوینت اموزش کامل نمازهدیه من به تمام انهایی که درراه اموزش عاشقی کردن باخداگام برمیدارند برای دانلود برروی لینک زیرکلیک کنید به امیدرضایت حضرت حق                                                  http://s1.picofile.com/file/7302085799/%D8%A7




داستان صلوات


در كتاب رياض الاذهان آورده اند، كه زنى دختر خود را بعد از مردن در خواب ديد كه به عقاب اليم گرفتار است ، بيدار گشته ناله و زارى بسيار كرد، بعد از يك شبانه روز ديگر، نيز او را در خواب ديد، كه خوش و شادان و در روضه رضوان مى خراميد، پرسيد: كه اى دختر چه حال بود كه يك وقت تو را در خواب ديدم در عذاب و شدت بودى و امروز در فراهت و راحت هستى ، دختر گفت : اى مادر به جهت جرايم خود، در عذاب بودم اما در اين روزها مؤ منى صالح بر قبرستان ما گذر نموده و چند مرتبه صلوات ذكر كرد و ثوابش را به اهل قبور بخشيد، حق تعالى به بركت صلواتها عذاب را از اهل قبور برداشت و به نعمت و سرور مبدل فرمود(10).

(9) رسيدن فرشته اى به مقام خود از بركت صلوات

در اكثر كتب معتبره و مفتاح الجنة مرويست كه روزى جبرئيل به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمده عرض كرد: يا رسول الله امر عجيب و غريبى مشاهده كرده ام و آن اين است كه در وقت نزول ، گذرم از كوه قاف افتاد ناله سوزناكى شنيدم جلوتر رفتم فرشته اى را ديدم كه پيش از اين ، همين فرشته را در آسمان با جلال و عظمت ديده بودم ، كه بالاى تختى از نور مى نشست و هفتاد هزار نفر از ملائكه در حضورش صف بسته مى ايستادند، و چون نفس مى كشيد از نفس او ملائكه خلق مى شدند.
پس اين فرشته را ديدم با دل خسته و بالهاى شكسته بر زمين افتاده چون سبش را پرسيدم گفت : در شب معراج من در تخت خود نشسته بودم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر من گذشت و من تعظيم لايق و تكريم شايسته براى مقدم شريفش به عمل نياوردم ، بنابراين به اين عقوبت گرفتار شدم و از بلندى افلاك به پستى خاك افتادم پس اى جبرئيل الان توشفيع باش و خلاصى مرا از درگاه الهى بخواه .
پس من با تضرع و زارى بسيار از درگاه الهى مسئلت عفو و مغفرت او را نمودم تا آنكه خطاب مستطاب را به او گفتم و او بر جناب شما از روى اخلاص صلوات فرستاد، و فى الحال بالهاى اقبال او از بركت صلوات فرستادن بر جناب شما، روئيده و از پستى خاك به بلندى افلاك و به مقام قرب خود رسيد (11).

قصه هاى زندگى امام على عليه السلام

فصل دوم : قصه هاى زندگى امام على عليه السلام 
امام على عليه السلام
ارزش هر كس به كارهاى نيكى است كه انجام مى دهد. (18)
بدرقه ديگران  
امام على عليه السلام به سمت كوفه حركت مى كرد كه با يك كافر ذمى همراه شد. آن مرد به امام على عليه السلام عرض كرد به كجا مى روى ؟
حضرت عليه السلام فرمود: به كوفه مى روم .
وقتى بر سر دو راهى رسيدند و خواستند از يكديگر جدا شوند امام عليه السلام از مسير خود خارج شد و در مسير او حركت كرد.
مرد ذمى گفت : مگر به كوفه نمى روى ؟
امام عليه السلام : بله به كوفه مى روم .
مرد ذمى : چرا راه كوفه را رها كردى ؟
امام عليه السلام : اين كمال حسن همراهى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند قدمى بدرقه كند و اين دستورى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ما داده است .
مرد ذمى : پيامبر شما چنين دستورى داده است ؟
امام عليه السلام : آرى .
مرد ذمى : پس هر كس از او پيروى كرده است بخاطر همين رفتارهاى بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو باشم . آنگاه همراه امام عليه السلام به كوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد. (19)
انفاق  
ابوسعيد خدرى گويد: نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم و جنازه اى را آوردند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد وقتى جنازه را بر زمين گذاردند حضرت سوال كردآيا اين جنازه بدهكارى دارد؟
اصحاب جواب دادند: آرى دو درهم بدهكار است .
حضرت فرمود: شما بر آن نماز گذاريد.
امير المؤ منين عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا من بدهى او را ادا مى كنم .
آنگاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد و سپس نزد امير المؤ منين عليه السلام آمد و گفت : خداوند به تو جزاى خير دهد و دين تو را ادا كند همان گونه كه دين برادرت را ادا كردى . (20)
مهمانى ساده  
حارث اعور كه از دوستداران امام على عليه السلام بود به خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا امير المؤ منين ! دوست دارم مرا مورد اكرام و عنايت خود قرار دهى و در منزل من ميهمان شوى و غذا بخورى .
امام عليه السلام فرمود: مى آيم بشرط آنكه خود را به تكلف و زحمت نيندازى .
حارث شرط امام عليه السلام را پذيرفت و آن حضرت به منزل او رفت .
ميزبان كه قول داده بود خود را به زحمت نيندازد مقدارى نان كه در منزل داشت براى حضرت آورد و امام شروع به خوردن كرد.
حارث با نشان دادن چند در همى كه با خود داشت عرض كرد: اگر به من اجازه دهى چيزى غير از نان هم براى شما خريدارى مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اين نان چيزى است كه در خانه تو بود و براى آوردن آن به زحمت نيفتادى . (و من با تو شرط كردم كه براى خود را به زحمت و تكلف نيندازى ). (21)
بخشش مشروط  
امام على عليه السلام از بازار خرما فروشان مى گذشت كه ديد كنيزى گريه مى كند. از او پرسيد چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: مولاى من يك در هم به من داد و مرا فرستاد تا از اين فروشنده خرما بخرم . وقتى خرما را خريدم و به نزد او بردم آنها را نپسنديد و گفت : خرماها را برگردان و پول را از فروشنده بازگيرد، حال كه آمده ام خرماها را پس دهم فروشنده نمى پذيرد از اين رو نگرانم .
امام على عليه السلام به فروشنده فرمود: اى بنده خدا اين خريدار يك كنيز است و اختيار ندارد درهم او را برگردان و خرماها را از او بازگيرد .
خرما فروش مه امام عليه السلام را نمى شناخت برخاست و با اعتراض به او مشتى به آن حضرت زد .
مردم گفتند: اين اميرالمومنين است .
فروشنده شد متاثر و رنگ از چهره اش پريد و خرماها را گرفت و در هم را به كنيز برگرداند.
آنگاه كفت : يااميرالمومنين از من راضى شو.
حضرت فرمود: راضى نمى شوم مگر اينكه خود را اصلاح كنى و حقوق مردم را بپردازى . (22)
هدف از رياست  
وقتى امير المومنين عليه السلام عازم بصره گرديد تا بيعت شكنان جنگ جمل را سركوب كند در بين راه در ربذه فرود آمد در اين هنگام آخرين گروه حج در زبده اجتماع كردند تا سخنان امام عليه السلام را استماع كنند.
ابن عباس گويد: من به خدمت امام عليه السلام رسيدم و ديدم كفش خود را وصله مى كند.
عرض كردم : رد دلال حاضر ما به اصلاح خود نيازمندتر از اصلاح اين كفش هستيم .
اما حضرت جوابى نداد تا از و صله كردن خود فارغ گرديد. سپس هر دو لنگه كفش را كنار يكديگر قرار داد و فرمود: اينها را قيمت كن عرض كردم : اينها ارزشى ندارد.
فرمود: هر چه مى ارزند.
عرض كردم : كمتر از يك درهم ارزش دارند.
فرمود: واللّه لهما احب الى من امركم هذا الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا به خدا سوگند اين دو لنگه كفش را زيارت بر شما بيشتر دوست دارم مگر اينكه حقى را به پا دارم ياطلبى را دور سازم . (23)
الگوى كارگزاران  
روزى عقيل به محضر برادرش امير المومنين عليه السلام حاضر شد و به امام حسن عليه السلام عرض كردم : عمويت را بپوشان .
امام حسن عليه السلام پيراهن و عبائى را كه داشت به او داد. وقتى شب شد و شام شام آوردند، غذاى حاضر در سفره نان و نمك بود.
فقيل گفت : غير از آنچه مى بينم نيست ؟
امام عليه السلام فرمود: مگر اينها نعمتهاى الهى نيست و شكر فراوان براى خداست .
عقيل كه براى دريافت كمكهاى مالى به خدمت برادر رسيده بود عرض كردم : پولى به من ده تا قرضم را ادا كنم و زود مرخص و آزاد كن تا از نزد تو بروم .
امام عليه السلام فرمود: قرض تو چه اندازه است ؟
عقيل : صدهزار درهم .
امام عليه السلام : نه واللّه من اين اندازه ندارم كه قرض تو را ادا كنم اما صبر كن تا حقوق (ماهيانه ام ) پرداخت پرداخت شد بيشتر آن را به تو خواهم داد و اگر مخارج خانواده به عهده ام نبود همه را به تو مى دادم .
عقيل گفت : بيت المال در دست توست و به من وعده مى دهى كه در آينده حقوق خود را به من خواهى داد؟ و مگر حقوق تو چه اندازه است ؟ اگر همه آن را هم به من دهى چيزى نخواهد بود.
امام عليه السلام : من و تو جز به عنوان يك مسلمان نخواهيم بود حضرت و برادرش عقيل بر بالاى قصر حكومتى كه مشرف بر گاو صندوقهاى بازاريان بود صحبت مى كردند كه امام عليه السلام به او فرمود: اگر حرف مرا نمى پذيرى و بر موضع خود را دارى برو و قفل بعضى از اين گاو صندوقها را بشكن و آنچه مى خواهى بردار.
عقيل : چه چيزى در اين گاو صندوقهاست ؟
امام عليه السلام : اموال تجار.
عقيل : بروم قفل ضصندوقهاى كسانى كه را اموال خود را در آن گذارند و توكل بر خدا كرده اند را بشكنم ؟ امام عليه السلام : تو به دستور مى دهى مه بيت المال مسلمين را باز كنم و اموال آنها را به تو بدهم ؟
مسلمانانى كه تو با توكل بر خدا اموال خود را در آن گذارند و بر آن قفل زدند؟
اگر مى خواهى شمشيرهايمان را برداريم و به حيره برويم در آنجا تجار پولدارى هستند به سراغ آنها برويم و مالشان را بگيريم .
عقيل : دزدى كنيم ؟
امام عليه السلام : از يك نفر بدزدى بهتر از اين است كه از همه مسلمانان بدزدى ! (24)
كمك به فاميل  
وقتى اميرالمومنين عليه السلام بسوى بصره حركت مى كرد در ميان راه در ربذه فرود آمد. مردى از قبيله محارب به خدمت او به مشرف شد و عرض كرد: يااميرالمومنين ! من از قبيله خود غرامتى را به عهده گرفتم اما از عده اى از آنها كه تقاضاى كمك مى كنم از فقر و تنگدستى سخن مى گويند.
اى امير مومنان ! به آنها امر فرما كه كمك كنند آنها را وادار به يارى من نما.
حضرت فرمود: آنها كجا هستند؟
عرض كرد: گروهى از آنها هستند كه مشاهده مى كنى . حضرت مركب خود را بسرعت بسوى آنها رسيد و سلام كرد، سپس پرسيد چرا فاميل خود را يارى نمى كنيد؟
آنها نيز او شكايت كردند.
عليه السلام فرمود: هر كس بايد با فاميل خود پيوند داشته باشد. اقوام به كمك و يارى رساندن به يكديگر سزاورترند تا اگر مشكلى براى هر يك از اقوام آنها پيش آمد و وضع آنها ناگوار شد به يكديگر يارى دهند كه كمك كاران و كسانى كه پيوند فاميلى را حفظ مى كنند از اجر الهى برخوردارند و آنها كه قطع رابطه كرده به يكديگر پشت مى كنند سنگين بارند. آنگاه مركب خود را حركت داد. (25)
انفاق  
امام على عليه السلام شبى تا صبح نخلستان شخصى را آبيارى كرد و در برابر، مقدارى جو دريافت نمود. وقتى جوها را به منزل برد يك سوم آن را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند. چون غذا پخته و آماده شد مسكينى آمد و در خواست كمك كرد و آنها غذا را به او دادند.
ديگر جوها را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند، در اين هنگام نيز يتيمى آمد و از آنان كمك در خواست . آنها هم غذاى تهيه شده را به او دادند و از يك سوم باقيمانده غذائى مهيا كردند پس از آماده شدن غذا اسيرى آمد و در خواست كمك كرد و آنها نيز غذاى خود را به او دادند و حضرت و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند.
خداى تعالى كه ازنيت پاك آنان آگاه بود و مى دانست بخاطر خدا چنين انفاقى كرده اند و به پاداش الهى اميد دارند ضمن آيه اى از آنها تجليل كرد و به آنها احسان نمود و پاداش بزرگ آخرتى داد و درباره آنها فرمود:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
و براى محبت به خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا مى دهند. (26)
شيعه واقعى  
شخصى به امير المؤ منين عليه السلام گفت : فلانى بسيار گناه مى كند اما در عين حال از شيعيان شماست .
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: يك يا دو دروغ در نامه اعمال تو نوشته شد. اگر بسيار گناه مى كند و ما در دوست دارد و دشمن دشمنان ماست يك دورغ گفتى زيرا او دوستدار ما است نه شيعه ما. در حالى كه تو گفتى او شيعه ماست . (شيعه كه اهل گناه نيست ). (27)
دادرسى مظلومان  
سعد بن قيس همدانى گويد: در زمان خلافت امير المؤ منين عليه السلام روزى او را در كنار ديوارى ديدم . عرض كردم : اى امير مومنان چرا در اين هنگام (كه هوا گرم و زمان استراحت است 9 بيرون آمدى ؟
حضرت فرمود: بيرون نيامدم مگر اينكه مظلومى را يارى دهم يا به فرياد داد خواهى رسيدگى كنم در اين هنگام بود كه زنى به سوى او آمد كه ترس و وحشت او راگرفته بود و نمى دانست به كجا مراجعه كند. نزد امام عليه السلام ايستاد و گفت : اى امير مؤ منان ! همسرم به من ستم و تعدى كرده و قسم ياد كرده است كه مرا كتك زند. شما با من بيا و ما را صلح ده .
حضرت سرش را پائين انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: نه و اللّه مى روم تا اينكه مظلوم حقش را با صراحت و قاطعيت بگيرد. منزلت كجاست ؟
آن زن گفت : فلان جاست .
امام عليه السلام با او حركت كرد تا به منزلش رسيدند. زن گفت : اينجا خانه ماست .
حضرت كنار درب منزل ايستاد و بر اهل خانه سلام كرد. در اين هنگام جوانى كه پيراهن بلند و رنگارنگ پوشيده بود از خانه بيرون آمد.
امام عليه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوا پيشه كن ، تو همسر خودت را ترسانده اى ؟
جوان گفت : مسائل خانوادگى ما چه ربطى به شما دارد؟ به خدا سوگند او را بخاطر سخن تو به آتش مى كشم .
امام عليه السلام همواره شمشير خود را به همراه داشت . در اين هنگام كه جوان گستاخى كرد ضربه شمشير حضرت را احساس كرد. آنگاه به او فرمود:
من به تو امر به معروف نهى از منكر مى كنم و تو رد مى كنى ؟ همين آلان توبه كن و گرنه تو را خواهم كشت .
مردم به خدمت حضرت رسيدند و اطراف اوجمع شدند.
جوان جسور كه طرف خود را شناخته و وحشت زده شده بود عرض كرد: يا امير المؤ منين ! مرا ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا سوگند فرش زمين خواهم شد تا همسرم پا بر روى من گذارد.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به همسرش فرمود: به منزل وارد شود و شوهر دارى كند و با خود اين آيه را تلاوت مى كرد:
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس .
خير در سخنان آنان نيست مگر كسى كه امر به صدقه يا كار خيرى كند يا بين مردم را اصلاح نمايد.
حمد خدائى را كه بوسيله من بين زن و مردى را اصلاح كرد. (28)
صفات مومن  
روزى امير المؤ منين عليه السلام از كنار عده اى از قريش كه نشسته بودند مى گذشت . آنها از لباسهائى سفيد و صورتهائى خوش رنگ برخوردار بودند و بسيار مى خنديدند، و هر كسى از كنار آنها مى گذشت با انگشت به او اشاره مى كردند وى را مورد تمسخر قرار مى دادند.
آنگاه به گروهى از اوس و خزرج گذر كرد كه آنها نيز نشسته بودند و از بدنى لاغر و ضعيف و رنگى زرد برخوردار بودند و در سخن گفتن خود تواضع مى ورزيدند.
حضرت تعجب كرد و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت شوند، من امروز به مردمى گذشتم و صفات آنها را ذكر كرد و ادامه داد به عده اى ديگر از اوس و خزرج گذر كردم و آنها را نيز توصيف نمود و گفت : همه آنها افرادى مومن هستند، حال صفات مومن را برايم بيان فرما.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سر به زير انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: مومن بيست صفت دارد و اگر از اين صفات بر خوردار نباشد ايمانش كامل نيست . و آن ويژگيها عبارتند از:
حضور در نماز، دادن زكات ، اطعام مسكين ، دست كشيدن بر سر يتيم ، پاكيزگى لباس ، كمر بستن به عبادت خدا و ديگر اينكه وقتى سخن مى گويند راست مى گويند و هنگامى كه وعده مى دهند خلاف وعده نمى كنند، و اگر امين شمرده شوند خيانت نمى ورزند. زاهد شب و شير روز هستند، روزها روزه دار و شبها عبادت مى كنند، همسايه آزار نيستند و همسايه ها از آنها در امانند، متواضعانه راه مى روند و در تشييع جنازه شركت مى كنند. خداوند ما و شما را از متقين قرار دهد. (29)
دلدارى به ديگران  
در جنگ جمل امير المؤ منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اى به او داد و فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن .
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اى از دشمن جلوى او را گرفتند و در نتيجه نتوانست پيشروى كند. وقتى به سوى پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون آلود بسوى پدر بازگشت .
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.
امام على عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند على .
 فصل سوم : قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
فاطمه عليها السلام خداوند امر به معروف را بخاطر مصلحت عموم مردم واجب كرد.(30)
دفاع علمى از مومنين  
دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر بود.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور گرديد.
فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است . (31)
دگر بينى  
امام حسن عليه السلام گويد: يك شب جمعه مادرم را ديدم كه در محراب عبادت ايستاد و همواره نماز مى گذارد و در ركوع و سجود بود تا شب به صبح رسيد و شنيدم كه براى زنان و مردان مومن با ذكر نام آنها دعا مى كند و هر چه بيشتر براى آنها از خداوند در خواست مى كند اما براى خود دعا نمى كند.
عرض كردم : مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟
فرمود: فرزندم اول همسايه بعد اهل خانه . (32)
ارزش آموزش دين  
زنى به خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نمازش به مشكلى برخورده است ، از ايم رو مرا به سوى شما فرستاده است تا سوال او را پرسش نمايم .
فاطمه عليها السلام جواب سوال او را داد، مسئله دومى را سوال كرد و حضرت جواب او را داد، مسئله سوم ، چهارم تا دهم را پرسيد و حضرت جواب همه پرسشهاى او را داد. آنگاه آن زن از كثرت سوالهايى كه كرده خجالت زده شد و عرض كرد بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا.
فاطمه عليها السلام فرمود: بيا و هر سوالى كه داشتى بپرس و من جواب خواهم داد، زيرا اگر كسى خود را مزد بگير كسى كند كه بار سنگينى را بر پشت بام حمل نمايد و در برابر مبلغ هزار دينار اجرت گيرد آيا از حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت : نه خسته نمى شود (زيرا اجرت بسيار زيادى دريافت مى كند.)
فاطمه عليها السلام فرمود: من در برابر هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم بيشتر از بين زمين و آسمان كه پر از مرواريد باشد پاداش مى گيرم پس سزاوار است كه هيچ در برابر جواب به سوال شما خسته نشوم .
م شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت بر انگيخته مى شوند و به اندازه ارشاد مردم و زيادى علومى كه دارند بر آنها لباس كرامت پوشانده مى شود تا اينكه به يكى از آنها يك ميليون حله از نور داده مى شود، آنگاه منادى خداوند ندا مى دهد: اى سرپرستان يتيمان آل محمد كه جدائى آنها از امامانشان آنها را يارى كرديد اينها شاگردان شما هستند كه تحت سرپرستى و يارى شما بودند و هدايت شدند. از خلعتهايى كه به شما داده شد به آنها بدهيد، علما هم به اندازه علومى كه آنها از ايشان دريافت كرده اند خلعت مى دهند و برخى از آنها صد هزار خلعت
دريافت مى كنند و خود به كسانى كه از آنها تعليم گرفته اند مى بخشند. (33)
شيعه فاطمه عليها السلام  
مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم . (34)
منطق قوى فاطمه عليها السلام  
امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ميراث پدرت (فدك ) را بگير.
فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت : ميراث پدرم رسول خدا را كه به من تعلق دارد بده .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا سيلمان براى داود ارث نگذارد؟
ابوبكر كه در برابر منطق محكم فاطمه عليها السلام عاجز ماند غضبناك شد و دوباره گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا زكريا (در قرآن ) نگفت : فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب (فرزندى به من عطا فرما تا از من و آل يعقوب ارث برد).
ابوبكر كه دوباره با دليل محكم فاطمه عليها السلام روبرو شد بدون هيچ منطقى حرف خود را تكرار كرد و گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در قرآن نيامده است يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الا نثيين (خداوند درباره فرزندانتان سفارش كرده است كه پسر به اندازه دو دختر ارث مى برد).
ابوبكر دوباره حرف خود را تكرار كرد كه پيامبران ارث نمى گذارند!
اين سخن كه پيامبران ارث نمى گذارند را عايشه و حفصه همسران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتى عثمان به خلافت رسيد عايشه به او گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده .
عثمان به او گفت : تو نگفتنى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم و حق فاطمه را ضايع كردى ؟ من هم چيزى به تو نخواهم داد. (35)
بهترين ويژگى زن  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من و عده اى از اصحاب نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم ، آن حضرت فرمود: بهترين ويژگى زنان چيست ؟
هيچيك از ما نتوانستيم جواب دهيم تا اينكه جلسه به پايان رسيد و از يكديگر جدا شويم .
من بسوى فاطمه عليها السلام رفتم و از سوالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از ما پرسيده بود او را مطلع كردم و گفتم كسى از ما نتوانست به آن پاسخ دهد.
فاطمه عليها السلام فرمود: ولى من جواب آن را مى دانم ، بهترين ويژگى زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنان را نبينند.
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و عرض كردم : اى رسول خدا! شما سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . بهترين صفت زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنها را نبينند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى چه كسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض كرد: فاطمه .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .
بنابر گفته فاطمه عليها السلام زن بايد پوشش كامل خود را مراعات كند تا نامحرم او را نبينند و خود از نگاه به نامحرم بپرهيزد تا عفت و سلامت او محفوظ بماند. (36)
حيا و پوشيدگى  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (37)
نزديكى به خدا  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند.
وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود: بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در منزل خود قرار دارد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است .
اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. (38)
آزادى در انتخاب همسر  
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: بعضى از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسى و درباره خواستگارى از فاطمه عليها السلام با ايشان صحبت كنى .
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتى مرا ديد خنديد و فرمود: براى چه به اينجا آمدى و چه حاجتى دارى ؟
من هم خويشاوندى با او و پيش قدمى در اسلام و يارى كردن وى و جهاد خود در راه خدا را براى او بيان كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: يا على راست مى گوئى تو بهتر از آن هستى كه مى گويى .
عرض كردم : يا رسول اللّه ! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى ؟
حضرت فرمود: يا على قبل از تو كسانى براى خواستگارى او آمدند و من آنها را به فاطمه معرفى كردم اما با شنيدن نام آنها علائم نارضايتى در چهره او مشخص مى شد حال تو اينجا بمان تا من برگردم . آنگاه به سراغ فاطمه عليها السلام رفت و به او گفت : اى فاطمه تو خويشاوندى و فضل و اسلام على بن ابيطالب را مى دانى و من هم از پروردگار خود خواسته ام كه بهترين و محبوبترين خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان به خواستگارى تو آمده است چه نظرى دارى ؟
فاطمه سكوت كرد و نارضايتى در چهره او آشكار نگشت و رو بر نگرداند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه سكوت او را علامت رضايتش دانست گفت : اللّه اكبر سكوت او اقرار و قبول اوست .
اين قطعه از تاريخ زندگى فاطمه عليها السلام بيانگر حياى اوست كه چگونه پاسخ مثتب خود را با سكوت اعلام كرد و از طرفى آزادى او در انتخاب همسر را بيان مى كند و حرمت خاصى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السلام را اختيار او در انتخاب همسر قائل است كه هر چند على عليه السلام بهترين خلق خدا بود كه به خواستگارى رفته بود باز هم خواستگارى امام على عليه السلام را با او در ميان گذارد تا خود پذيرش خويش را اظهار نمايد. (39)
جهيزيه فاطمه عليها السلام  
وقتى پيامبر صلى اللّه عليه و آله تصميم گرفت كه فاطمه عليها السلام را به عقد على عليه السلام در آورد به او فرمود: اى على برخيز و زرهت را بفروش .
گويد: من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دريافت كرده و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شدم و پول زره را به او دادم . نه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مقدار آن سوال كرد و نه من خبرى دادم آنگاه بلال را صدا كرد و مبلغى به او داد و فرمود: برو براى فاطمه عطر خريدارى كن و مبلغى به ابوبكر داد و گفت : برو براى او لباس و اثاثيه منزل خريدارى نما و عمار ياسر و برخى ديگر از اصحاب را به كمك او فرستاد. آنه هم رفتند و اشياء مورد نياز را خريدارى كردند. جمع آنچه براى جهيزيه زهرا عليها السلام خريدند عبارت بود از:
يك عدد پيراهن ، يك رو بنده ، يك حله سياه خيبرى ، يك تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما، دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود، چهار بالش ، يك پرده پشمى ، يك تخته حصير، يك دستاس ، يك طشت مسى ، مشكى از پوست ، كاسه اى چوبى ، يك آفتابه ، دو كوزه سفالى ، يك سفره چرمى ، يك چادر بافت كوفه ، يك مشك آب ، مقدارى عطر.
اصحاب پس از خريد اشياء مذكور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آوردند. وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زير و رو كرد و گفت : خداوند مبارك گرداند. (40)
next page

ادامه نوشته

قصه هايي ازپيامبراسلام(ص)

فصل  اول : قصه هاى زندگى پيامبر صلى اللّه عليه و آله
پيامبراكرم صلى اللّه عليه و آله (1)
نگاه به چهره عالم دينى عبادت است .
حفظ خويشاوندى  
شخصى نزد رسول اللّه خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد: يارسول اللّه ! بستگانم بامن قطع رابطه كرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند آيا من هم با آنها قطع رابطه كنم ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: با اين وضع خداوند نظر و رحمتش را از همه شما بر مى دارد. آن مرد گفت : پس چه كنم ؟
حضزت فرمود: ايجاد رابطه كن باكسى كه با تواضع رابطه كرده است و بخشش به كسى كه تو را محروم ساخته است و عفو كن كسى را كه به تو ظالم كرده است . در اين صورت از سوى خداوند پشتيبانى رد برابر آنها خواهى داشت (2)
احترام به والدين  
مردى به محضر رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله مشرف مى گردد و عرض كرد: يا رسول اللّه به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: به مادرت .
دوباره سوال كرد سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت .
بار ديگر سوال كرد سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت .
بار چهارم سوال كرد آنگاه به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: به پدرت . (3)
پرهيز از امتياز طلبى  
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله با عده اى از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بين راه دستور داد گوسفندى را ذبح كنند و غذايى تهيه نمايند. مردى گفت : كشتن گوسفند با من باشد، ديگرى گفت : پوست كندن آن با من باشد سو مى گفت : پختن آن را من به عهده مى گيرم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: من هم هيزم آن را آماده مى كنم .
اصحاب گفتند: با رسول اللّه ! پدران و مادران ما فداى شما باد، خود را به زحمت نيندازيد، ما خود هيزم را جمع آورى خواهيم كرد.
حضرت فرمود: مى دانم كه شما اين كار را براى من انجام مى دهيد اما خداى عز و جل نمى پسندد كه بنده اش خود را از اصحابش ممتاز كند آنگاه برخاست و براى آنها هيزم جمع آورى كرد. (4)
پرهيز از غضب  
مردى به پيامبرصلى اللّه عليه و آله عرض كرد يا رسول اللّه ! مرا تعليم ده !
حضرت فرمود: برو و غضب نكن .
آن مرد گفت : همين مرا بس است و به جانب قبيله خود رفت . ناگهان در ميان طايفه اش جنگى در گرفت و مسلحانه در برابر يكديگر صف كشيدند. آن مرد هم كه و ضعيف جنگى را مشاهده كرده مسلح شد و در صف جنگاوران ايستاد. آنگاه سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله را بياد آورد كه به او فرمود: غضب نكن . اسلحه را كنار گذارد و به نزد مخالفين قوم خود رفت و گفت : اى مردم هر جراحت و قتل و زدن بى نشانه اى كه در افراد شما به عهده من باشد و خونبهاى آن را مى پردازم .
مخالفين كه براى سخنان صلح طلبانه را از او شنيدند گفتند: ما اين جريمه را نمى خواهيم . براى شما باشد زيرا ما از شما به اين جريمه سزاوارتريم . آنگاه با يكديگر صلح كردند و با آن كينه از ميان رفت . (5)
خوش برخوردى  
مردى به پيامبر صلى اللّه عليه و آله عرض كرد يا رسول اللّه من اقوامى دارم كه با آنها صله ارحام مى كنم اما آنها با من قطع رابطه كرده اند. من به آنها احسان مى كنم اما آنها با من بدرفتارى مى كنند، من بر بديهاى آنها حلم مى ورزم اما آنها بر من جهالت مى كنند.
حضرت فرمود: اگر آن گونه باشد كه تو مى گوئى گويا رنج و ناراحتى كه از برخورد خوب تو به آنها مى رسد دردناكتر است و تا تو در چنين حالى باشى خداوند پشتيبان تو خواهد بود. (6)
بر خورد با مردم  
رد حالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله عازم ميدان جنگ بود عربى به محضر او رسيد و ركاب شترش را گرفت و گفت : يا رسول اللّه : علمى را به من بياموز كه سبب رفتم به بهشت گردد.
حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند. و از رفتار با آنها كه خويشاوند تو نيست بپرهيز. (7)
كليدى بى نيازى  
مردى از اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله به سخنى معيشت گرفتار شد. همسرش به او گفت : اى كاش به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله مى رفتى و از او چيزى رد خواست مى كردى .
مرد تنگدست به خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و و حضرت از او را مشاهده كرد فرمود: هر كسى از ما بخواهد به او عطا خواهيم كرد و هر كس بى نيازى جويد خداوند او را بى نياز كند.
مرد فقير با خود گفت : مقصود او من بودم . سپس به سوى همسرش بازگشت و او را از سخن حضرت خبردار كرد.
همسرش گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله هم بشر است (از حال تو خبر ندارد) او را آگاه كن .
آن مرد دوباره به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله شرفياب گشت و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كسى از ما بخواهد به او خواهيم داد و هر كس بى نيازى جويد خداوند بى نيازيش سازد. سه بار اين تكرار شد و او به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله مى رفت و بر مى گشت . آنگاه رفت و كلنگى عاريه كرد و براى كندن هيزم حركت كرد و قدرى هيزم آورد و به مقدارى آرد فروخت و آردها را به منزل برد و از آن استفاده كردند. روز بعد هم رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت و. همواره كار مى كرد و مى اندوخت تا خود كلنگى خريد و گرديد. آنگاه به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله مشرف گرديد و به اطلاع او رسانيد كه چگونه براى درخواست نزد او آمد و چه جمله اى را از او شنيد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود: كه من گفتم : هر كه از ما بخواهد به او مى دهيم و هركه بى نيازى گرداند. (8)
اندازه معيشت  
روزى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با همراهان خود در صحرا عبور مى كرد كه به شتربانى گذر كرد، كسى را فرستاد تا از او شير بخواهد.
شتربان گفت : آنچه در سينه شترهاست صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف هاست شام آنهاست .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گفت : خدايا مال و فرزندانش را زياد گردان .
آنگاه به راه افتادند تا به چوپانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا از او شير بگيرد. چوپان گوسفند را دوشيد و هرچه در ظرف داشت در ظرف پيامبر صلى اللّه عليه و آله ريخت و گوسفندى هم براى آن حضرت فرستاد و عرض كرد: همين اندازه نزد ما بود اگر بيشتر هم بخواهيد به شما مى دهيم .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گفت : خدايا او را به اندازه كفاف روزى ده .
يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول اللّه ! براى كسى كه به شما چيزى نداد دعائى كردى كه همه ما آن را دوست داريم و براى كسى كه حاجت تو را برآورده ساخت دعائى كردى كه همه ما آن را ناخوش مى داريم .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: آنچه كم و كافى باشد بهتر از زيادى است كه دل را مشغول دارد.
خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفاف روزى عطا فرما.
امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عز وجل مى فرمايد: اگر بر بنده مومنم تنگ گيرم غمگين مى شود در صورتى كه اين تنگى او را به من نزديكتر مى سازد و اگر بر بنده مومنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتى كه آن وسعت او را از من دورتر مى كند. (9)
شيعه واقعى  
مردى به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه ! فلانى در منزل همسايه اش نگاه حرام مى كند و اگر بتواند بدنبال آن كار حرامى انجام دهد انجام مى دهد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خشمگين شد و فرمود: او را نزد من بياوريد.
مرد ديگرى كه در آنجا حضور داشت عرض كرد: يا رسول اللّه ! او از شيعيان شماست كه به ولايت شما و على عليه السلام اعتقاد دارد و از دشمنان شما بيزار است .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: نگو او از شيعيان ما است ، اين يك دروغ است . شيعه ما كسى است كه دنباله روى ما باشد و از اعمال ما پيروى كند و اين كارهاى او كه نام بردى از اعمال ما نيست . (10)
اهميت طلب مردم  
جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانيد اما من نمى خوانم .
اصحاب گفتند: رسول اللّه ! چرا بر او نماز نمى گذارى ؟
حضرت فرمود: زيرا بدهكار مردم است .
ابوقتاده گفت : من ضامن مى شوم كه قرض او را ادا كنم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: بطور كامل ادا خواهى كرد؟
ابوقتاده : بله ، بطور كامل ادا خواهم كرد. آنگاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد.
ابوقتاده گويد: بدهكارى آن مرد هفده يا هجده در هم بود. (11)
ميهمان سرزده  
از اهل مدينه ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله و پنج نفر از اصحاب او را به غذائى كه آماده كرده بودند دعوت نمودند. حضرت دعوت آنها را پذيرفت اما وقتى به منزل ميزبان مى رفتند در بين راه يك نفر ديگر كه دعوت نشده بود به آنها گرويد. وقتى به منزل نزديك شدند پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او گفت : آنها تو را دعوت نكرده اند همين جا بنشين تا من با آنها صحبت كنم و همراهى تو را، با آنها در ميان گذارم و اجازه ورودت را بگيرم . (12)
خود برتربينى  
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از شخصى تعريف شد. روزى او به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله رسيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول اللّه اين همان كسى است كه از او به خوبى تعريف كرديم .
حضرت فرمود: من در چهره او نوعى سياهى از شيطان مى بينم . او نزديك شد و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كرد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو را به خدا سوگند آيا در پيش خودنگفتى كسى بهتر از من در ميان مردم نيست ؟
او در پاسخ گفت : بله همينطور است كه فرموديد. (13)
محبت به فرزندان  
اقرع بن حابس در محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله بود كه ديد حضرت فرزندش حسن عليه السلام را مى بوسد.
عرض كرد: من ده فرزند دارم و يكى از آنها را هم نبوسيده ام .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: كسى كه رحم نكند مورد رحمت قرار نمى گيرد. (14)
عزت كار و ذلت صدقه  
مردى از انصار نيازمند گرديد و از بر آوردن نياز خود درمانده شد. نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفت و حاجت خود را بيان كرد.
حضرت فرمود: آنچه را در منزل دارى بياور و چيزى را در اين باره كوچك نشمار.
مرد انصارى به منزل رفت و يك قدح و يك قطعه پوست يا پارچه كه زير زين اسب يا شتر مى گذارند را با خود آورد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: چه كسى اين دو را مى خرد؟
مردى گفت : من آنها را به يك درهم خريدارم .
حضرت فرمود: چه كسى بيشتر مى خرد؟
مرد ديگرى عرض كرد: من به دو درهم مى خرم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: براى تو باشد و خريدار، دور دهم به مرد انصارى داد. آنگاه حضرت فرمود: با يك در هم آن خوراكى براى خانواده خود تهيه كن و با درهم ديگر تيشه اى خريدارى كن .
مرد انصارى تيشه اى خريدارى كرد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله دسته اى ديگران براى آن گرفت و تيشه اى را به دسته اى مجهز كرد و فرمود: برو با اين تيشه هيزم بيابان را بكن و چيزى را از چوب و خار بيابان ،تر يا خشك بى ارزش ندان .
مرد انصارى بدنبال كار رفت و پس از پانزده شب به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله مشرف گرديد و وضع اقتصادى او خوب شد.
حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمود: اين كار بهتر از اين بود كه در روز قيامت بيائى در حالى كه در چهره تو ذلت صدقه باشد. (15)
بر خورد با سر كشان  
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از يكى از كوچه هاى مدينه مى گذشت ، زن سياه پوستى از بين راه سرگين حيوانات را جمع مى كرد، به او گفته شد از پيش راه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كنار برو.
زن سياه پوست گفت : راه پهن است .
شخصى خواست او را كتك زند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: رهايش كنيد او سر كش است . (16)
انسان محترم را گرامى بداريد  
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به يكى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند تعداد اصحاب بسيار بود و اتاق پر شده بود.
جريربن عبداللّه در اين هنگام وارد شد اما جايى براى نشستن نيافت و در نزديكى در نشست 0.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود: اين عبا را زير انداز خود قرار دهد. جرير عبا را گرفت و بر صورت خود گذارد و آن را مى بوسيد و گريه مى كرد، آنگاه آن را جمع كرد و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله رو كرد و گفت : من هرگز بر روى جامه شما نمى نشينم . خداوند تو را گرامى بدارد همان گونه كه مرا گرامى داشتى .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود كرد و سپس فرمود: هر گاه شخص محترمى نزد شما آمد او را گرامى بداريد و همچنين هر كسى كه از گذشته بر شما حقى دارد او را نيز گرامى بداريد. (17)
فصل دوم : قصه هاى زندگى اما على عليه السلام 
امام على عليه السلام
ارزش هر كس به كارهاى نيكى است كه انجام مى دهد. (18)
بدرقه ديگران  
امام على عليه السلام به سمت كوفه حركت مى كرد كه با يك كافر ذمى همراه شد. آن مرد به امام على عليه السلام عرض كرد به كجا مى روى ؟
حضرت عليه السلام فرمود: به كوفه مى روم .
وقتى بر سر دو راهى رسيدند و خواستند از يكديگر جدا شوند امام عليه السلام از مسير خود خارج شد و در مسير او حركت كرد.
مرد ذمى گفت : مگر به كوفه نمى روى ؟
امام عليه السلام : بله به كوفه مى روم .
مرد ذمى : چرا راه كوفه را رها كردى ؟
امام عليه السلام : اين كمال حسن همراهى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند قدمى بدرقه كند و اين دستورى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ما داده است .
مرد ذمى : پيامبر شما چنين دستورى داده است ؟
امام عليه السلام : آرى .
مرد ذمى : پس هر كس از او پيروى كرده است بخاطر همين رفتارهاى بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو باشم . آنگاه همراه امام عليه السلام به كوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد. (19)
انفاق  
ابوسعيد خدرى گويد: نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم و جنازه اى را آوردند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد وقتى جنازه را بر زمين گذاردند حضرت سوال كردآيا اين جنازه بدهكارى دارد؟
اصحاب جواب دادند: آرى دو درهم بدهكار است .
حضرت فرمود: شما بر آن نماز گذاريد.
امير المؤ منين عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا من بدهى او را ادا مى كنم .
آنگاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد و سپس نزد امير المؤ منين عليه السلام آمد و گفت : خداوند به تو جزاى خير دهد و دين تو را ادا كند همان گونه كه دين برادرت را ادا كردى . (20)
مهمانى ساده  
حارث اعور كه از دوستداران امام على عليه السلام بود به خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا امير المؤ منين ! دوست دارم مرا مورد اكرام و عنايت خود قرار دهى و در منزل من ميهمان شوى و غذا بخورى .
امام عليه السلام فرمود: مى آيم بشرط آنكه خود را به تكلف و زحمت نيندازى .
حارث شرط امام عليه السلام را پذيرفت و آن حضرت به منزل او رفت .
ميزبان كه قول داده بود خود را به زحمت نيندازد مقدارى نان كه در منزل داشت براى حضرت آورد و امام شروع به خوردن كرد.
حارث با نشان دادن چند در همى كه با خود داشت عرض كرد: اگر به من اجازه دهى چيزى غير از نان هم براى شما خريدارى مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اين نان چيزى است كه در خانه تو بود و براى آوردن آن به زحمت نيفتادى . (و من با تو شرط كردم كه براى خود را به زحمت و تكلف نيندازى ). (21)
بخشش مشروط  
امام على عليه السلام از بازار خرما فروشان مى گذشت كه ديد كنيزى گريه مى كند. از او پرسيد چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: مولاى من يك در هم به من داد و مرا فرستاد تا از اين فروشنده خرما بخرم . وقتى خرما را خريدم و به نزد او بردم آنها را نپسنديد و گفت : خرماها را برگردان و پول را از فروشنده بازگيرد، حال كه آمده ام خرماها را پس دهم فروشنده نمى پذيرد از اين رو نگرانم .
امام على عليه السلام به فروشنده فرمود: اى بنده خدا اين خريدار يك كنيز است و اختيار ندارد درهم او را برگردان و خرماها را از او بازگيرد .
خرما فروش مه امام عليه السلام را نمى شناخت برخاست و با اعتراض به او مشتى به آن حضرت زد .
مردم گفتند: اين اميرالمومنين است .
فروشنده شد متاثر و رنگ از چهره اش پريد و خرماها را گرفت و در هم را به كنيز برگرداند.
آنگاه كفت : يااميرالمومنين از من راضى شو.
حضرت فرمود: راضى نمى شوم مگر اينكه خود را اصلاح كنى و حقوق مردم را بپردازى . (22)
هدف از رياست  
وقتى امير المومنين عليه السلام عازم بصره گرديد تا بيعت شكنان جنگ جمل را سركوب كند در بين راه در ربذه فرود آمد در اين هنگام آخرين گروه حج در زبده اجتماع كردند تا سخنان امام عليه السلام را استماع كنند.
ابن عباس گويد: من به خدمت امام عليه السلام رسيدم و ديدم كفش خود را وصله مى كند.
عرض كردم : رد دلال حاضر ما به اصلاح خود نيازمندتر از اصلاح اين كفش هستيم .
اما حضرت جوابى نداد تا از و صله كردن خود فارغ گرديد. سپس هر دو لنگه كفش را كنار يكديگر قرار داد و فرمود: اينها را قيمت كن عرض كردم : اينها ارزشى ندارد.
فرمود: هر چه مى ارزند.
عرض كردم : كمتر از يك درهم ارزش دارند.
فرمود: واللّه لهما احب الى من امركم هذا الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا به خدا سوگند اين دو لنگه كفش را زيارت بر شما بيشتر دوست دارم مگر اينكه حقى را به پا دارم ياطلبى را دور سازم . (23)
الگوى كارگزاران  
روزى عقيل به محضر برادرش امير المومنين عليه السلام حاضر شد و به امام حسن عليه السلام عرض كردم : عمويت را بپوشان .
امام حسن عليه السلام پيراهن و عبائى را كه داشت به او داد. وقتى شب شد و شام شام آوردند، غذاى حاضر در سفره نان و نمك بود.
فقيل گفت : غير از آنچه مى بينم نيست ؟
امام عليه السلام فرمود: مگر اينها نعمتهاى الهى نيست و شكر فراوان براى خداست .
عقيل كه براى دريافت كمكهاى مالى به خدمت برادر رسيده بود عرض كردم : پولى به من ده تا قرضم را ادا كنم و زود مرخص و آزاد كن تا از نزد تو بروم .
امام عليه السلام فرمود: قرض تو چه اندازه است ؟
عقيل : صدهزار درهم .
امام عليه السلام : نه واللّه من اين اندازه ندارم كه قرض تو را ادا كنم اما صبر كن تا حقوق (ماهيانه ام ) پرداخت پرداخت شد بيشتر آن را به تو خواهم داد و اگر مخارج خانواده به عهده ام نبود همه را به تو مى دادم .
عقيل گفت : بيت المال در دست توست و به من وعده مى دهى كه در آينده حقوق خود را به من خواهى داد؟ و مگر حقوق تو چه اندازه است ؟ اگر همه آن را هم به من دهى چيزى نخواهد بود.
امام عليه السلام : من و تو جز به عنوان يك مسلمان نخواهيم بود حضرت و برادرش عقيل بر بالاى قصر حكومتى كه مشرف بر گاو صندوقهاى بازاريان بود صحبت مى كردند كه امام عليه السلام به او فرمود: اگر حرف مرا نمى پذيرى و بر موضع خود را دارى برو و قفل بعضى از اين گاو صندوقها را بشكن و آنچه مى خواهى بردار.
عقيل : چه چيزى در اين گاو صندوقهاست ؟
امام عليه السلام : اموال تجار.
عقيل : بروم قفل ضصندوقهاى كسانى كه را اموال خود را در آن گذارند و توكل بر خدا كرده اند را بشكنم ؟ امام عليه السلام : تو به دستور مى دهى مه بيت المال مسلمين را باز كنم و اموال آنها را به تو بدهم ؟
مسلمانانى كه تو با توكل بر خدا اموال خود را در آن گذارند و بر آن قفل زدند؟
اگر مى خواهى شمشيرهايمان را برداريم و به حيره برويم در آنجا تجار پولدارى هستند به سراغ آنها برويم و مالشان را بگيريم .
عقيل : دزدى كنيم ؟
امام عليه السلام : از يك نفر بدزدى بهتر از اين است كه از همه مسلمانان بدزدى ! (24)
كمك به فاميل  
وقتى اميرالمومنين عليه السلام بسوى بصره حركت مى كرد در ميان راه در ربذه فرود آمد. مردى از قبيله محارب به خدمت او به مشرف شد و عرض كرد: يااميرالمومنين ! من از قبيله خود غرامتى را به عهده گرفتم اما از عده اى از آنها كه تقاضاى كمك مى كنم از فقر و تنگدستى سخن مى گويند.
اى امير مومنان ! به آنها امر فرما كه كمك كنند آنها را وادار به يارى من نما.
حضرت فرمود: آنها كجا هستند؟
عرض كرد: گروهى از آنها هستند كه مشاهده مى كنى . حضرت مركب خود را بسرعت بسوى آنها رسيد و سلام كرد، سپس پرسيد چرا فاميل خود را يارى نمى كنيد؟
آنها نيز او شكايت كردند.
عليه السلام فرمود: هر كس بايد با فاميل خود پيوند داشته باشد. اقوام به كمك و يارى رساندن به يكديگر سزاورترند تا اگر مشكلى براى هر يك از اقوام آنها پيش آمد و وضع آنها ناگوار شد به يكديگر يارى دهند كه كمك كاران و كسانى كه پيوند فاميلى را حفظ مى كنند از اجر الهى برخوردارند و آنها كه قطع رابطه كرده به يكديگر پشت مى كنند سنگين بارند. آنگاه مركب خود را حركت داد. (25)
انفاق  
امام على عليه السلام شبى تا صبح نخلستان شخصى را آبيارى كرد و در برابر، مقدارى جو دريافت نمود. وقتى جوها را به منزل برد يك سوم آن را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند. چون غذا پخته و آماده شد مسكينى آمد و در خواست كمك كرد و آنها غذا را به او دادند.
ديگر جوها را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند، در اين هنگام نيز يتيمى آمد و از آنان كمك در خواست . آنها هم غذاى تهيه شده را به او دادند و از يك سوم باقيمانده غذائى مهيا كردند پس از آماده شدن غذا اسيرى آمد و در خواست كمك كرد و آنها نيز غذاى خود را به او دادند و حضرت و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند.
خداى تعالى كه ازنيت پاك آنان آگاه بود و مى دانست بخاطر خدا چنين انفاقى كرده اند و به پاداش الهى اميد دارند ضمن آيه اى از آنها تجليل كرد و به آنها احسان نمود و پاداش بزرگ آخرتى داد و درباره آنها فرمود:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
و براى محبت به خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا مى دهند. (26)
شيعه واقعى  
شخصى به امير المؤ منين عليه السلام گفت : فلانى بسيار گناه مى كند اما در عين حال از شيعيان شماست .
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: يك يا دو دروغ در نامه اعمال تو نوشته شد. اگر بسيار گناه مى كند و ما در دوست دارد و دشمن دشمنان ماست يك دورغ گفتى زيرا او دوستدار ما است نه شيعه ما. در حالى كه تو گفتى او شيعه ماست . (شيعه كه اهل گناه نيست ). (27)
دادرسى مظلومان  
سعد بن قيس همدانى گويد: در زمان خلافت امير المؤ منين عليه السلام روزى او را در كنار ديوارى ديدم . عرض كردم : اى امير مومنان چرا در اين هنگام (كه هوا گرم و زمان استراحت است 9 بيرون آمدى ؟
حضرت فرمود: بيرون نيامدم مگر اينكه مظلومى را يارى دهم يا به فرياد داد خواهى رسيدگى كنم در اين هنگام بود كه زنى به سوى او آمد كه ترس و وحشت او راگرفته بود و نمى دانست به كجا مراجعه كند. نزد امام عليه السلام ايستاد و گفت : اى امير مؤ منان ! همسرم به من ستم و تعدى كرده و قسم ياد كرده است كه مرا كتك زند. شما با من بيا و ما را صلح ده .
حضرت سرش را پائين انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: نه و اللّه مى روم تا اينكه مظلوم حقش را با صراحت و قاطعيت بگيرد. منزلت كجاست ؟
آن زن گفت : فلان جاست .
امام عليه السلام با او حركت كرد تا به منزلش رسيدند. زن گفت : اينجا خانه ماست .
حضرت كنار درب منزل ايستاد و بر اهل خانه سلام كرد. در اين هنگام جوانى كه پيراهن بلند و رنگارنگ پوشيده بود از خانه بيرون آمد.
امام عليه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوا پيشه كن ، تو همسر خودت را ترسانده اى ؟
جوان گفت : مسائل خانوادگى ما چه ربطى به شما دارد؟ به خدا سوگند او را بخاطر سخن تو به آتش مى كشم .
امام عليه السلام همواره شمشير خود را به همراه داشت . در اين هنگام كه جوان گستاخى كرد ضربه شمشير حضرت را احساس كرد. آنگاه به او فرمود:
من به تو امر به معروف نهى از منكر مى كنم و تو رد مى كنى ؟ همين آلان توبه كن و گرنه تو را خواهم كشت .
مردم به خدمت حضرت رسيدند و اطراف اوجمع شدند.
جوان جسور كه طرف خود را شناخته و وحشت زده شده بود عرض كرد: يا امير المؤ منين ! مرا ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا سوگند فرش زمين خواهم شد تا همسرم پا بر روى من گذارد.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به همسرش فرمود: به منزل وارد شود و شوهر دارى كند و با خود اين آيه را تلاوت مى كرد:
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس .
خير در سخنان آنان نيست مگر كسى كه امر به صدقه يا كار خيرى كند يا بين مردم را اصلاح نمايد.
حمد خدائى را كه بوسيله من بين زن و مردى را اصلاح كرد. (28)
صفات مومن  
روزى امير المؤ منين عليه السلام از كنار عده اى از قريش كه نشسته بودند مى گذشت . آنها از لباسهائى سفيد و صورتهائى خوش رنگ برخوردار بودند و بسيار مى خنديدند، و هر كسى از كنار آنها مى گذشت با انگشت به او اشاره مى كردند وى را مورد تمسخر قرار مى دادند.
آنگاه به گروهى از اوس و خزرج گذر كرد كه آنها نيز نشسته بودند و از بدنى لاغر و ضعيف و رنگى زرد برخوردار بودند و در سخن گفتن خود تواضع مى ورزيدند.
حضرت تعجب كرد و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت شوند، من امروز به مردمى گذشتم و صفات آنها را ذكر كرد و ادامه داد به عده اى ديگر از اوس و خزرج گذر كردم و آنها را نيز توصيف نمود و گفت : همه آنها افرادى مومن هستند، حال صفات مومن را برايم بيان فرما.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سر به زير انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: مومن بيست صفت دارد و اگر از اين صفات بر خوردار نباشد ايمانش كامل نيست . و آن ويژگيها عبارتند از:
حضور در نماز، دادن زكات ، اطعام مسكين ، دست كشيدن بر سر يتيم ، پاكيزگى لباس ، كمر بستن به عبادت خدا و ديگر اينكه وقتى سخن مى گويند راست مى گويند و هنگامى كه وعده مى دهند خلاف وعده نمى كنند، و اگر امين شمرده شوند خيانت نمى ورزند. زاهد شب و شير روز هستند، روزها روزه دار و شبها عبادت مى كنند، همسايه آزار نيستند و همسايه ها از آنها در امانند، متواضعانه راه مى روند و در تشييع جنازه شركت مى كنند. خداوند ما و شما را از متقين قرار دهد. (29)
دلدارى به ديگران  
در جنگ جمل امير المؤ منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اى به او داد و فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن .
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اى از دشمن جلوى او را گرفتند و در نتيجه نتوانست پيشروى كند. وقتى به سوى پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون آلود بسوى پدر بازگشت .
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.
امام على عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند على .
 فصل سوم : قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
فاطمه عليها السلام خداوند امر به معروف را بخاطر مصلحت عموم مردم واجب كرد.(30)
دفاع علمى از مومنين  
دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر بود.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور گرديد.
فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است . (31)
دگر بينى  
امام حسن عليه السلام گويد: يك شب جمعه مادرم را ديدم كه در محراب عبادت ايستاد و همواره نماز مى گذارد و در ركوع و سجود بود تا شب به صبح رسيد و شنيدم كه براى زنان و مردان مومن با ذكر نام آنها دعا مى كند و هر چه بيشتر براى آنها از خداوند در خواست مى كند اما براى خود دعا نمى كند.
عرض كردم : مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟
فرمود: فرزندم اول همسايه بعد اهل خانه . (32)
ارزش آموزش دين  
زنى به خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نمازش به مشكلى برخورده است ، از ايم رو مرا به سوى شما فرستاده است تا سوال او را پرسش نمايم .
فاطمه عليها السلام جواب سوال او را داد، مسئله دومى را سوال كرد و حضرت جواب او را داد، مسئله سوم ، چهارم تا دهم را پرسيد و حضرت جواب همه پرسشهاى او را داد. آنگاه آن زن از كثرت سوالهايى كه كرده خجالت زده شد و عرض كرد بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا.
فاطمه عليها السلام فرمود: بيا و هر سوالى كه داشتى بپرس و من جواب خواهم داد، زيرا اگر كسى خود را مزد بگير كسى كند كه بار سنگينى را بر پشت بام حمل نمايد و در برابر مبلغ هزار دينار اجرت گيرد آيا از حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت : نه خسته نمى شود (زيرا اجرت بسيار زيادى دريافت مى كند.)
فاطمه عليها السلام فرمود: من در برابر هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم بيشتر از بين زمين و آسمان كه پر از مرواريد باشد پاداش مى گيرم پس سزاوار است كه هيچ در برابر جواب به سوال شما خسته نشوم .
م شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت بر انگيخته مى شوند و به اندازه ارشاد مردم و زيادى علومى كه دارند بر آنها لباس كرامت پوشانده مى شود تا اينكه به يكى از آنها يك ميليون حله از نور داده مى شود، آنگاه منادى خداوند ندا مى دهد: اى سرپرستان يتيمان آل محمد كه جدائى آنها از امامانشان آنها را يارى كرديد اينها شاگردان شما هستند كه تحت سرپرستى و يارى شما بودند و هدايت شدند. از خلعتهايى كه به شما داده شد به آنها بدهيد، علما هم به اندازه علومى كه آنها از ايشان دريافت كرده اند خلعت مى دهند و برخى از آنها صد هزار خلعت
دريافت مى كنند و خود به كسانى كه از آنها تعليم گرفته اند مى بخشند. (33)
شيعه فاطمه عليها السلام  
مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم . (34)
منطق قوى فاطمه عليها السلام  
امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ميراث پدرت (فدك ) را بگير.
فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت : ميراث پدرم رسول خدا را كه به من تعلق دارد بده .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا سيلمان براى داود ارث نگذارد؟
ابوبكر كه در برابر منطق محكم فاطمه عليها السلام عاجز ماند غضبناك شد و دوباره گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا زكريا (در قرآن ) نگفت : فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب (فرزندى به من عطا فرما تا از من و آل يعقوب ارث برد).
ابوبكر كه دوباره با دليل محكم فاطمه عليها السلام روبرو شد بدون هيچ منطقى حرف خود را تكرار كرد و گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در قرآن نيامده است يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الا نثيين (خداوند درباره فرزندانتان سفارش كرده است كه پسر به اندازه دو دختر ارث مى برد).
ابوبكر دوباره حرف خود را تكرار كرد كه پيامبران ارث نمى گذارند!
اين سخن كه پيامبران ارث نمى گذارند را عايشه و حفصه همسران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتى عثمان به خلافت رسيد عايشه به او گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده .
عثمان به او گفت : تو نگفتنى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم و حق فاطمه را ضايع كردى ؟ من هم چيزى به تو نخواهم داد. (35)
بهترين ويژگى زن  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من و عده اى از اصحاب نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم ، آن حضرت فرمود: بهترين ويژگى زنان چيست ؟
هيچيك از ما نتوانستيم جواب دهيم تا اينكه جلسه به پايان رسيد و از يكديگر جدا شويم .
من بسوى فاطمه عليها السلام رفتم و از سوالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از ما پرسيده بود او را مطلع كردم و گفتم كسى از ما نتوانست به آن پاسخ دهد.
فاطمه عليها السلام فرمود: ولى من جواب آن را مى دانم ، بهترين ويژگى زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنان را نبينند.
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و عرض كردم : اى رسول خدا! شما سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . بهترين صفت زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنها را نبينند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى چه كسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض كرد: فاطمه .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .
بنابر گفته فاطمه عليها السلام زن بايد پوشش كامل خود را مراعات كند تا نامحرم او را نبينند و خود از نگاه به نامحرم بپرهيزد تا عفت و سلامت او محفوظ بماند. (36)
حيا و پوشيدگى  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (37)
نزديكى به خدا  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند.
وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود: بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در منزل خود قرار دارد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است .
اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. (38)
آزادى در انتخاب همسر  
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: بعضى از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسى و درباره خواستگارى از فاطمه عليها السلام با ايشان صحبت كنى .
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتى مرا ديد خنديد و فرمود: براى چه به اينجا آمدى و چه حاجتى دارى ؟
من هم خويشاوندى با او و پيش قدمى در اسلام و يارى كردن وى و جهاد خود در راه خدا را براى او بيان كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: يا على راست مى گوئى تو بهتر از آن هستى كه مى گويى .
عرض كردم : يا رسول اللّه ! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى ؟
حضرت فرمود: يا على قبل از تو كسانى براى خواستگارى او آمدند و من آنها را به فاطمه معرفى كردم اما با شنيدن نام آنها علائم نارضايتى در چهره او مشخص مى شد حال تو اينجا بمان تا من برگردم . آنگاه به سراغ فاطمه عليها السلام رفت و به او گفت : اى فاطمه تو خويشاوندى و فضل و اسلام على بن ابيطالب را مى دانى و من هم از پروردگار خود خواسته ام كه بهترين و محبوبترين خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان به خواستگارى تو آمده است چه نظرى دارى ؟
فاطمه سكوت كرد و نارضايتى در چهره او آشكار نگشت و رو بر نگرداند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه سكوت او را علامت رضايتش دانست گفت : اللّه اكبر سكوت او اقرار و قبول اوست .
اين قطعه از تاريخ زندگى فاطمه عليها السلام بيانگر حياى اوست كه چگونه پاسخ مثتب خود را با سكوت اعلام كرد و از طرفى آزادى او در انتخاب همسر را بيان مى كند و حرمت خاصى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السلام را اختيار او در انتخاب همسر قائل است كه هر چند على عليه السلام بهترين خلق خدا بود كه به خواستگارى رفته بود باز هم خواستگارى امام على عليه السلام را با او در ميان گذارد تا خود پذيرش خويش را اظهار نمايد. (39)
جهيزيه فاطمه عليها السلام  
وقتى پيامبر صلى اللّه عليه و آله تصميم گرفت كه فاطمه عليها السلام را به عقد على عليه السلام در آورد به او فرمود: اى على برخيز و زرهت را بفروش .
گويد: من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دريافت كرده و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شدم و پول زره را به او دادم . نه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مقدار آن سوال كرد و نه من خبرى دادم آنگاه بلال را صدا كرد و مبلغى به او داد و فرمود: برو براى فاطمه عطر خريدارى كن و مبلغى به ابوبكر داد و گفت : برو براى او لباس و اثاثيه منزل خريدارى نما و عمار ياسر و برخى ديگر از اصحاب را به كمك او فرستاد. آنه هم رفتند و اشياء مورد نياز را خريدارى كردند. جمع آنچه براى جهيزيه زهرا عليها السلام خريدند عبارت بود از:
يك عدد پيراهن ، يك رو بنده ، يك حله سياه خيبرى ، يك تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما، دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود، چهار بالش ، يك پرده پشمى ، يك تخته حصير، يك دستاس ، يك طشت مسى ، مشكى از پوست ، كاسه اى چوبى ، يك آفتابه ، دو كوزه سفالى ، يك سفره چرمى ، يك چادر بافت كوفه ، يك مشك آب ، مقدارى عطر.
اصحاب پس از خريد اشياء مذكور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آوردند. وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زير و رو كرد و گفت : خداوند مبارك گرداند. (40)